جنین کوچلو با نگرانی به فرشته نگاه کرد;فرشته لبخند زد و گفت اصلا نیازی به نگرانی نیست داری میری تو اغوشی که امن ترین جای دنیاست ...
سی سال پیش تو نیمه های همین شب مادرم بعد از تحمل نه ماه شیرین که پر از افشار عصبی و استرس و درد و تهوعه,خیلی زحمت کشید و خسته شد تا یه دختر تیتیش مامانی و سرخ و سفید به دنیا بیاد...
و من از یه جای کوچیک و اروم اومدم به امن ترین و قشنگ ترین اغوش دنیا...
سی سال گذشت و واقعا زود گذشت با یه عالمه خاطره های شیرین و تلخ با این همه از مامانم ممنونم حتی با اینکه من اصلا شبیه اون بچه ای نبودم که می خواست داشته باشه ولی منو به دنیا اورد تا بتونم نگاه کردن و خندیدن و گریه کردن و راه رفتن و حرف زدن و بزرگ شدن و دوست پیدا کردن و دوست داشتن و یاد بگیرم و تجربه کنم حرفای زنونه... برچسب : نویسنده : 1harfayezanone3 بازدید : 5 ما را در سایت حرفای زنونه دنبال می کنید